صبح دیگری در راه است
« ضلع اضافه !»
گفتگویی زیبا و خواندنی بین مثلث و مربع : . . . . : نه . مربع : مگه میشه؟ خواب دیدم با خداوند در ساحل رودخانه ای قدم می زنم.
: دیدیش؟
: نه، چی رو؟
: همینی که اینجا بود .
: من که نمیتونم ببینم.
: خوب منم نمیتونم .
: پس چهجوری دیدی؟
: نمیدونم. حس کردم .
: حالا چی حس کردی؟
: ببین. یه شکلی بود. با من فرق داشت .
مگه تو چه شکلی هستی؟ :
: من؟ خوب من یه مربع هستم .
مربع یعنی چی؟ :
مربع : مربع یعنی 4 تا ضلع .
: تو 4 تا ضلع داری؟
مربع : آره. مگه تو نداری؟
سکوت .
سکوت .
مربع : تو چی هستی؟
: مثلث .
مربع : چند تا ضلع داری؟
مثلث : 3 تا .
سکوت .
مثلث : چیکار میکنی؟
مربع : دارم تصورت میکنم .
مثلث : مضحکم؟
مربع : نه، اما سادهای .
مثلث : تو عجیبی .
میخندند .
مثلث : تو میدونی کجا هستیم؟ دوریم یا نزدیک؟
مربع : باید نزدیک باشیم. چون صدای همدیگه رو میشنویم .
مثلث : مگه ما میتونیم حرف بزنیم؟
سکوت .
مربع : نه .
مثلث : پس ما فقط میتونیم همدیگه رو تصور کنیم !
مربع : فکر کنم درسته .
مثلث : یعنی من فقط توی خیال تو هستم؟ یعنی اگه به من فکر نکنی دیگه نیستم؟
مربع : چرا هستی .
مثلث : کجا؟
سکوت، طولانی .
مربع : آها، فهمیدم. فهمیدم کجا هستی. اونوقت که من یه چیزی دیده بودم. تو داشتی فکر میکردی. درسته؟
مثلث : آره .
مربع : به چی؟
سکوت .
مربع : خجالت نکش. به من فکر میکردی. میدونم. تو منرو ساختی. تو به یه ضلع چهارم فکر میکردی. من همونم. من خود توام با یه ضلع اضافه .
مثلث : یعنی من الان دارم با خودم حرف میزنم؟
مربع : دقیقاً .
مثلث : آره. اما یه سوال. تو اون موقع که یه چیزی دیدی به چی فکر میکردی؟
سکوت.
مربع : به یه ضلع اضافه ...
نا گهان فراز ها و نشیب های صعودم در زندگی،
همچون برق و باد از جلوی دیدگانم عبور کرد.
نیک نگریستم؛
در فرودهای زندگیم،
هر کجا که آسودگی و شادمانی و لذت بود،
دو رد پا بر ماسه ها مشاهده میشد.
اما در فراز های زندگیم،
هر کجا که سختی و درد و رنج بود،
تنها یک رد پا می دیدم.
گفتم: " ای خدا!
قرار بود که تو همواره با من باشی،
اما در هنگام مصیبت و بلا،
آنگاه که سخت به تو محتاجم،
چرا تو با من نیستی؟
رد پایت را نمی بینم؟ "
خداوند لبخندی زد و گفت:
" آن زمان که تنها یک رد پا می بینی؛
زمانی است که من تو را در آغوش خویش حمل می کنم. "
خندیدم و گفتم : " و شاید من تو را در دل خویش! "
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |