صبح دیگری در راه است
رفته بودم تا دلی افسون کنم نزدیک میشوی به من فرسنگها در من فرو میروی در من خانه میکنی در من حضورمیابی لحظه به لحظه هرجا و هر کجا توی انگشتهایم جاری میشوی سطر به سطر خاطراتم را می نگاری روی لبم مینشینی خنده میشوی، حرف می شوی دلم که می گیرد از چشمهایم میباری کیستی ؟ کیستی تو؟ کیستی تو که این همه در من بی تابی سزاوار حرفهای عاشقانه ای کیستی تو که دیدنت زندگی رفتنت مرگ است در من بمان
وحشت شب را ز دل بیرون کنم
رفته بودم در دیار و شهرعشق
آسمان این دلم مه گون کنم
در گلستان صفا بخش وجود
این دل تفدیده را گلگون کنم
در زلالین چشمه هاى زندگى
این تن خشکیده را کارون کنم
باسیاهین چشم حورى مشربان
این دل غمدیده را مفتون کنم
رفته بودم زیر چتر ماه عشق
اخترى در آسمان افزون کنم
رفته بودم ماه را از زیر ابر
برکشیده در سمایم زون کنم
رفته بودم هم زمین وهم زمان
با دل دل برده ام مجنون کنم
رفته بودم تا دل دریاى عشق
با نواى جان ودل همگون کنم
رفته بودم تا در أوج آسمان
نغمه هاى لیلیان برگون کنم
رفته بودم لابلاى کوه ودشت
با دلى خسته سخن مکنون کنم
رفته بودم تا ازاین درد زمان
صحبت دلخسته ازگردون کنم
بر زنم آهى ز تنهایى دهر
یا نیازى با دلی دلخون کنم
بر بلنداى خش و خاشاک ها
روح را با همدلى معجون کنم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |