صبح دیگری در راه است
کلبه ها فکر حصارن باغچه ها فکر بهارن باغبونا فکر بارون من به فکر قصه گفتن شب تو فکر راه نورد نور تو فکر بوف کوره خاک به فکر ابر دوره من به فکر دل سپردن من چه کردم جز نشستن گریه کردن گریه دیدن وقتی باغ قصه می سوخت من چه بودم جز یه خرمن کار من تقدیس آبه ناله از دست سرابه کار تو اما قشنگه ساختن یه باغ از سنگه قلب چوپون توی نی بود دست سرما رنگ می بود خنده جنس ماه دی بود من نشستم قصه گفتم خسته از خفتن تو بودی عاشق رستن تو بودی شاعر و روشن تو بودی من فقط از غصه گفتم من اگه کسی رو داشتم دیگه در به در نبودم با غم و غربت اندوه دیگه هم سفر نبودم اگه زخم نخورده بودم تو رو باور نمی کردم تو این حصار پر درد با غمت سر نمی کردم کولیه ای شب زده بودم پشت گریه صدات کردم از پسه ایینه اشک تا همیشه نگات کردم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |